ابری که انسان شد

هشت _ ما آدمیم؟

دیشب وقتی رسیدم خونه بی بی سی داشت مستندی نشون می داد درمورد سعید حنایی 

مردی که سال هشتاد و یک اعدام شد، به جرم قتل های زنجیره ای که منجر به مرگ شونزده زن شد، زن هایی که حنایی معتقد بود ام الفساد هستن، زن های روسپی که توی خیابون سوارشون می کرد، به خونه می آورد و به طرز فجیعی خفشون می کرد 

فیلم مجموعه ای بود از حرف های حنایی، مادرش، همسرش، پسرش، دخترای چند تا از مقتولین، و مردم کوچه و بازار 

خود قاتل معتقد بود قاتل نیست و اسمش اقدام علیه زنان خیابانیه 

زنش می گفت اگه دست روم بلند کرده بود بداخلاقی کرده بود یا یک آدم کشته بود من ناراحت بودم ولی اون شونزده نفرو کشته بهش افتخار می کنم 

مادرش می گف خوشحالم که پسرم این کارو کرده فقط ناراحتم که به خاطر زن های پست زندگی خانواده ش سخت شده 

و پسرش که زیر چارده پونزده سال بود می گفت سعید حنایی ها کم نیستند من خودم شاید راهشو ادامه بدم، سرمو بالا می گیرم و افتخار می کنم 

عمق فاجعه اونجا بود که مردم کوچه و بازار هم ازش حمایت می کردند، خودش می گفت وقتی چند روز بعد از قتل می رفتم ببینم جنازه رو پیدا کردن یا نه پلیس ها با هم حرف می زدند و میگفتند دمش گرم، و من از این انگیزه می گرفتم 

این حجم از نادانی و جهل که از قاتلی حمایت کنی که شونزده نفرو کشته، شونزده زن که وقتی با بچه هاشون حرف می زدن توی چشمام اشک جمع می شد، واقعا غیر قابل باوره 

چطور میشه این همه خشونت توی وجود آدمایی باشه که هرروز می بینیمشون؟ 

  • سیمین Simin

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی